۱۳۹۰ آذر ۱۰, پنجشنبه

زمانی که مجاهدین بالایار می شوند!/آقای بالاترین، ما که رفتیم، اما در پی تسخیر سایت، پیشنهاد می کنم از شورت مریم رجوی به عنوان لوگو سایت استفاده کنید!

همانطوری که در سایت مجاهدین فعالیت نمی کنم، مبادا به سایت تروریست ها اعتبار بخشیده باشم.

آقای مجاهدترین، شما برای خوش آمد مجاهدین در سه هفته گذشته سه بار اکانت مرا تعلیق کرده اید، آن هم به دلایلی که کاملا دروغ بوده است، هم من می دانم و هم شما می دانید، مجاهدین به من فحش زشت می دهند و شما حساب مرا می بندید!

شرم بادا بر کسانی  که حساب مرا به دلیل ارسال لینک از سایت سازمان دیده بان حقوق بشر درباره نقض حقوق بشر توسط مجاهدین می بندید. 

در جواب ایمیل من هم جرات نکردید که پاسخ بدهید، رفتار شما در دفاع از مجاهدین خلق، بسیار شبه بر انگیز است، به هر حال من دیگر در سایتی که مریم رجوی در آن مقدس است، فعالیت نمی کنم.

اما به شما توصیه می کنم که از شورت مریم رجوی به عنوان لوگوی جدید مجاهترین استفاده کنید، باور کنید که به محتوای سایت مجاهدترین نیز همخوانی دارد.

کسی که خوی دیکتاتوری دارد، غیر قابل اعتماد است، طبیعی است که دیکتاتورها با هم خوب کنار می آیند، شما اکنون ارتباط صمیمانه ای با کاربران بالا مجاهد  دارید.

یادتان باشد ارزش مجاهدترین به حضور اشخاصی چون من بود، نه حضور کسانی که غرق ولایت مطلقه  مسعود رجوی هستند. 

لطفا عرضه داشته باشید و حساب کاربری مرا به طور کامل ببندید، بستن آن برای چند روز، دردی از شما دوا نمی کند.

ضمنا،  الان نگاه کردم بهترین لینک روز در سال گذشته از وبلاگ من بوده است، چه احساس حماقتی می کنم که اینقدر برای غنای این سایت زحمت کشیده ام و اکنون مجاهدین از راه رسیده اند و برای تبلیغ  فرقه تروریستی خود از آن استفاده می کنند.

می دانم که شما این لینک را نیز فیلتر می کنید، اما ماه پشت ابر نمی ماند...!

البته می دانم که با رفتنم، مجاهد و بسیجی های ساکن مجاهدترین، از خوشحالی به رعشه خواهند افتاد، اما رفتن را بر ماندن در سایتی که تیغ سانسورش به دست مجاهدین است، ترجیح می دهم، ننگ است که مجاهدین برای این سایت تعیین کنند چه لینکی داغ شود و چه لینکی پشت فیلتر و سانسور برود.

بگذار لااقل سرم بالا باشد که مقابل مجاهدین، تا جایی که توانستم ایستادم و این برای خودم افتخار است...

لازم به یادآوری است که من مخالف حضور مجاهدین در سایت بالاترین نیستم، 

من نوشته ام حتی علی رغم اینکه می دانیم آی دی های آنها فیک است، بگذار لینک های خود را داغ کنند، اما بالاترین تیغ سانسور را ندهد دست آنها که بتوانند با رای منفی گله ای، مطالب مرا در نقد مجاهدین سانسور کنند.اگر کسی به بالاترین می آید، هم لینک مدح شورت مریم رجوی را بتواند ببیند، هم لینک من را!  مثلا بالاترین با بی شرمی تمام، لینک سازمان دیده بان حقوق بشر در نقد مجاهدین را سانسور کرده است!



کنار آمدن با مخالف، یا احترام به آزادی بیان، زمین تا آسمان فرق دارد با اینکه دیکتاتوری اقلیت (مجاهدین) بر اکثریت سایت باشد ؟! 



چرا باید اقلیتی که از هر ده هزار ایرانی، یکی طرفدار نیم بند انها است، بتواند اینجا بساط سانسور راه بیاندازد و بیش از نیمی از مطالب سایت مربوط به انها باشد!؟!؟


قبلا  نوشته بودم: 


با توجه به اینکه در همان لینک من مشخص شده که یکی از کاربران بالامجاهد، بالایار بالاترین است، این چند خط را به نوشته ام اضافه می کنم: 


آقای امیرریدر، شیر سنگی و اگو نسیتگ، 
معتقدم هر سه نفر شما یکی هستید!
.
از شش ماه پیش، فعالیت تو را زیر نظر داشته ام، از همان ابتدا مشخص بود که آفتابه دار مسعود رجوی هستی! 
از همان وقتی که زیر لینک من به طرفداری از مجاهدین می پرداختی و وقتی من این لینک را گذاشتم، یقه مرا گرفته بودی که چرا گفته ام:

البته باز شرم بر مهدی یحیی نژاد، چه انکه کسی که نظرش در مخالفت با اکثریت کاربران است را به بالایاری (در همان زمینه، یعنی مجاهدین) انتخاب کرده است.


کسی مشخصات شخصی بالایاران را افشا نکرده، عرضه داشته باشید، وجود داشته باشید، چرند نگویید. 

دودوزه فقط از روی کامنت بالایار، نشان داده که یکی از بالامجاهدین ، بالایار بالاترین شده است. 

 در مورد رفتن من از بالاترین هم، آقای امیر ریدر(در پرانتز اکانت فیک شیرسنگی و آکسوتیگ و بالایار 18) خوب بدان که با نبود من و امثال من، این سایت به ناکجاآباد خواهد رفت.

شما اشتباه تصور می کنید که با نبود ما صاحب بالاترین هستید و اینجا را می کنید طویله اشرف.

بله، بالاترین تبدیل به طویله اشرف خواهد شد، اما کدام بالاترین؟! فکر می کنی زمانی که اینجا طویله اشرف باشد، کسی به بالاترین سر خواهد زد؟!

یادت باشد که  سال گذشته، وقتی کودتا کردند و حساب ما را بستند، انقدری ویزیتور سایت کم شد که برگشتند و معذرت خواهی کردند، اینبار صد مرتبه وضع بدتر خواهد بود. 

اشتباه از امثال من بود که راه اندازی سایت اشتراک گذاری لینک را به اتمام نرسانیدم و به یحیی نژاد اعمتاد کردیم، غافل از اینکه یک دیکتاتور، همیشه دیکتاتور است، حالا هم رفته یک بالامجاهد را کرده کلانتر سایت!!

من فقط کمی نگران امنیت کاربران سایت هستم، وقتی مهدی یحیی نژاد یک مجاهد و کسی که آفتابه بگیر مسعود رجوی است را می کند بالایار، امکان این وجود دارد که ای پی ملت توسط این بالایاران به دست وزارت اطلاعات ایران بیافتد، چه آنکه از کسانی که طرفدار مسعود رجوی هستند، هیچ چیز بعید نیست.

می دانم که مهدی یحیی نژاد آنقدی شجاعت ندارد که این نظر را اینجا نگه دارد و آنرا حذف می کند، لذا آنرا به متن وبلاگ اضافه می کنم تا برای همیشه ثبت شود.

با دیدن این کامنت ، درخواهید یافت که چگونه مجاهدین به عنوان بالایار در بالاترین مشغول به کار هستند...!!

۱۳۹۰ آذر ۷, دوشنبه

بی شرم تر از مجاهدین خلق، فقط خودشان هستند/ با سابقه مزدوری برای صدام، سازمان بین المللی دیده بان حقوق بشر را مزدور می خوانند...!

یک مطلب از سازمان معتبر و بین المللی دیده بان حقوق بشر را در بالاترین لینک کرده بودم، در این گزارش مفصل، سازمان فوق به نقض سیستماتیک حقوق بشر توسط سران مجاهدین می پردازد و توضیح می دهد که چگونه این گروه به شکنجه و کشتن اعضا ناراضی دست می زند.

طبیعتا این لینک مورد حمله کاربران طرفدار سازمان مجاهدین قرار گرفت، که البته چیز عجیبی نیست و تلاش آنها برای حذف عقیده مخالف و منتقدین چیز جدیدی نیست؛ اما نکته بامزه، کامنت چند نفر از این کاربران بود که سازمان دیده بان حقوق بشر را مزدور رژیم آخوندی می دانستند و معتقد بودند که سازمان دیده بان حقوق بشر، به دروغ این گزارش را جعل کرده تا به رژیم آخوندی کمک کند، آنها با بی شرمی تمام معتقد بودند که سازمان دیده بان حقوق بشر، بازیچه دست آخوندها است...!

البته تنها کاربران طرفدار مجاهدین  به انگ چسباندن روی نیاورده بودند، آنها لینک هایی را از سایت های مجاهدین ارایه می کردند که نشان می داد سازمان مجاهدین خلق نیز چنین نظری دارد.

طبیعی است که هر سازمان و نظام انسان مداری، با دیدن این گزارش سعی در بهبود رفتار خود می کند و اگر احساس می کرد این گزارش غیر منصفانه است، از سازمان های بین المللی فوق دعوت می کرد که بیایند و این مساله را مجدد بررسی کنند، اما شیوه انگ چسباندن، تنها کار گنه کارانی است که در پی رد گم کردن هستند.

این رفتار عجیب شبیه رفتار رژیم آخوندی است که گزارش سازمان های معتبر بین المللی، چون عفو بین الملل را مبنی بر نقض حقوق بشر در ایران  گزارش های دروغ می داند و این سازمان ها را بازیچه دست امپریالیسم قلمداد می کند...!

این برخورد، نشان می دهد که چطور این سازمان خوی دیکتاتوری دارد و قابلیت این را داد که در صورت دست یافتن به قدرت، تبدیل به جمهوری اسلامی دیگری شود و مسعود رجوی تبدیل به ولی فقیه دیگری.




۱۳۹۰ آبان ۲۵, چهارشنبه

نقدی بر داستان نوشته شده با عنوان (چطور مسعود رجوی از طریق لوله فاضلاب اشرف فرار کرد؟!)

دیشب یک مطلبی در وبلاگ گمنامیان منتشر شده بود به نام:چطور مسعود رجوی از طریق  لوله فاضلاب اشرف فرار کرد؟! 
که البته با پنجاه رای منفی مورد حمله کاربران طرفداران مجاهدین در بالاترین قرار گرفت.

در پی انتشار این داستان کوتاه، یک نقد کوتاه از یکی از دوستان دریافت کردم که ابتدا اصل داستان و سپس نقد ایشان را انتهای مطلب منتشر می کنم.

ابتدا اصل داستان:
داستان کوتاه، بخش اول / چطور مسعود رجوی از طریق  لوله فاضلاب اشرف فرار کرد؟!

وقتی حمله نیروهای آمریکایی  به اشرف آغاز شد، مسعود رجوی فقط موفق شد که کیف جیبی خودش را بردارد و از طریق خروجی فاضلاب اشرف، به بیرون فرار کند. آنقدری ترسیده بود که حتی بوی گند و کثافت لوله فاضلاب را حس نمی کرد، تمام تنش می لرزید، در حالی که در لجن دست و پا می زد، خودش را از انتهای لوله به داخل یک گودال بزرگ انداخت، بعد از چند لحظه سرش را بلند کرد، تا صدها متر فقط گه بود، آنجا در حقیقت خروجی فاضلاب کمپ اشرف بود.

به خودش صد بار لعنت فرستاد، شهردار بغداد ده بار نامه فرستاده بود و از مجاهدین خواسته بود فکری برای فاضلاب خروجی اشرف بکنند، اما مسعود هر بار با قلدری نامه را پاره کرده بود و گفته بود ما وقت و پول برای این قرتی بازی ها نداریم، با خودش گفت اگر یک فکری برای این فاضلاب کرده بودم، الان توی این گه غوطه ور نبودم، اما بعد از چند لحظه با خودش گفت اگر این فاضلاب اینجا نبود، شاید من نمی توانستم فرار کنم.


مسعود رجوی در حالی که سعی می کرد خودش را به شدت تکان بدهد تا بلکه فضولات کمتری به او بچسبد، بدون هیچ هدفی به راه افتاد. با خودش اندیشید اگر بدست آمریکایی ها می افتاد، تا آخر عمر را باید به جرم ترور آمریکایی ها در قبل از انقلاب، در زندان بسر ببرد.


تازه این اول کار بود، می دانست اگر آمریکایی ها دستشان به مسعود برسد، بالاخره از زیر زبانش بیرون می کشند که پول های اهدایی صدام را کجا قایم کرده اسـت، پول هایی که از طریق پولشویی به جیب زده کجاست و هزار تا چیز دیگر.


با خودش گفت من باید مدتی را به صورت ناشناس در جایی زندگی کنم، بلکه آب ها از آسیاب بیافتد، بعدش راه می افتم می روم اروپا، با این همه پول هایی که اینجا و آنجا دارم، مثل پادشاه ها زندگی می کنم.


هنوز چند ده متری از گودال فاضلاب فاصله نگرفته بود  و غرق رویاهای خودش بود که صدای یک چرخبال آمریکایی را شنید، وحشت تمام وجودش را فرا گرفت، حدس زد که این چرخبال به تعقیب او آمده است و می خواهد او را دستگیر کند. بی اختیار در همان حالی که ایستاده بود در شلوار خودش ادرار کرد، لحظه ای از خودش بدش آمد، اما با خودش گفت، من که تا الان غرق گه دیگران بوده ام، حالا چه ادرار خودم هم رویش...!


صدای شلیک آن چرخبال، مسعود را به خود آورد، برای لحظه ای تمام خون او پر از هورمون آدرنالین شد و به سمت همان فاضلاب فرار کرد و با سر به درون آن فاضلاب شیرجه زد.


با خودش گفت این بهترین محل استتار است.


مسعود درست اندیشیده بود، خلبان چرخبال آمریکایی به بالای گودال فاضلاب که رسید، از بوی بد و صحنه زشت آنجا منزجر شد و راهش را کشید و رفت.


مسعود برای ساعتی در همان گودال ماند و وقتی مطمین شد دیگر صدای چرخبالی نمی آید، به راه افتاد، بعد از لختی، با خودش گفت بگذار ببینم چه چیزهایی به همراه دارم.


اول به دستش نگاه کرد، دید  هنوز ساعت گرانقیمتی که قطب نما نیز دارد، به دستش است، کلت همیشگی نیز به کمر داشت، بعد جیب پیراهنش را وارسی کرد، یک شورت قرمز رنگ زنانه در آن بود.


شورت را بو کرد و به صورتش مالید، برایش هزاران خاطره زنده شد، این شورتی بود که مسعود همیشه دستور می داد سوگلیش بپوشد. شاید تا کنون صدها زن آن را به پا کرده بودند. برای مسعود آن شورت، سرشار از خاطره بود. به خودش گفت خدا را شکر که این شورت به فاضلاب آلوده نشده است. شورت را در جیب پیراهنش گذاشت و در جیب پشتی شلوارش، کیف جیبیش را یافت، در کیف چند هزار دلار آمریکایی و مقداری پول عراقی و یک کیسه کوچک الماس وجود داشت که مسعود هنگام سر زدن به فاحشه خانه های بغداد از آن استفاده می کرد.


مسعود بی هیچ هدفی مسیر جنوب غرب را گرفت و به راه افتاد، دو ساعتی راه رفت که از دور یک رودخانه کوچک را دید... (ادامه داستان  در شب های آینده)

و اما نقدی که به صورت ایمیل دریافت کرده ام به شرح ذیل است:

"بی هیچ وقت تلف کردنی می روم سر اصل مطلب، این اشکالات در این داستان به چشم می خورد:
-         برای نقطه شروع داستان، باید کمی صحنه آرایی بیشتری صورت می گرفت.
-         مشخص نبود داستان از زبان یک راوی نقل شده و یا از زبان مسعود رجوی.
-         دشمنی و نفرت شخصی نویسنده از مسعود رجوی بشدت آشکار و قابل رویت بود. برای نوشتن یک داستان جذاب، نباید خواننده حس کند که همراه نویسنده به سمتی خاص کشیده می شود.
-         داستان به صورت تک شخصیتی بود، این از جذابیت داستان می کاهد."

لینک این مطلب در سایت بالاترین



۱۳۹۰ آبان ۸, یکشنبه

توصیه امام نقی به زنان مسلمان


امام نقی (ع) "مد ذوالنعوذه العالی" ( ذوالنعوذش طولاتی تر باد)فرمودند:

"وقتی زنی برای کسی جز شوهر خود، بوی خوش به کار ببرد، مستحق آتش جهنم و سرزنش است، پس بر زن مسلمان واجب است خوردن حبوبات و نخود و لوبیا برای استفاده در مواجهه با نامحرم



۱۳۹۰ آبان ۵, پنجشنبه

روش های کثیف مجاهدین خلق برای خودنمایی و تبلیغ در ایران با به خطر انداختن جان هموطنان بی گناه

با دیدن این لینک که نوشته بود نصب عکس مریم رجوی در تهران، بی اختیار یاد این گزارش زیر اتفادم که چگونه این گروه تروریستی برای تبلیغ خودش به کثیف ترین روش ها روی می آورد.

البته از گروهی که با اعضا خود وحشیانه ترین رفتارها را می کند، نمی توان توقع دیگری داشت.

این گزارش را بببیند که چطور سازمان معتبر و بین المللی دیده بان حقوق بشر، در گزارشی از نقض وحشیانه حقوق بشر در کمپ اشرف می گوید، در این گزارش می خوانیم که یکی از اعضا این سازمان را سالها به دلیل مخالفت در سلول انفرادی نگه داشته اند و یا اعضا مخالف را به راحتی می کشند و یا سوله شکنجه در اشرف خراب شده برای شکنجه اعضا معترض و یا خواستار جدایی دارند. 

این دو نوشته مرتبط نیز خالی از لطف نیست: 

این گزارش را بخوانید تا متوجه شوید چگونه این گروه تروریست، به کثیف ترین روشها برای خودنمایی روی می اورد، این گزارشی که است که در یکی از وبلاگ ها خواندم و منبع نیز در انتها آورده شده است:



ابتدا با یک تلفن آغاز شد. از من خواست بر روی مسنجر یاهو با او تماس داشته باشم. با آیدی سپیده. او که خودش را در مکالمه مهناز معرفی کرد، از من خواست که در مورد برنامه‌ای برای یادمان خواهر مرحومش به او کمک کنم

این شروع ماجرا برای مدیر یک شرکت تبلیغاتی و بازرگانی در ایران بود. او نمی‌دانست که به زودی توسط دادگاه انقلاب به جرم تبلیغات علیه جمهوری اسلامی و همکاری با گروه‌های الحادی محاکمه خواهد شد. اما داستان را از زبان خود او بشنوید. نامش علی اکبر «خ» است:
«اسمش را گذاشته بود مشهدی‌زاده. تلفن زد و خواست که اگر ممکن است بر روی چت با هم تماس داشته باشیم. ظاهرن شماره‌ام را از روی وب سایت شرکت برداشته بوده. راستی فکر کنم اسم کوچکش بود.
گفت که: من در سوییس دانشجو هستم. خواهرم چند سال قبل در یک تصادف رانندگی، فوت کرده. ما می‌خواهیم برای سالگرد او، در سطح شهر مثلن دور و بر حرم امام رضا، بلوار وکیل آباد و یا خیابان آبکوه عکس و پوستر بزنید و خرما برایش خیرات کنید. البته پوسترها را در سر کوچه‌ها بچسبانید بطوری که اسم آن مشخص باشد و عکس بگیرید و برای من بفرستید، مادر من الان در حال احتضار است، دارد می‌میرد و این‌ها را می‌بیند و خوشحال می‌شود.

من هم عِرق ایرانی‌گری‌ام، گل کرد. یک هم‌وطن در آن سوی آب، دلش برای ایران یک ذره شده، دسترسی هم ندارد که بیاید یا به هر دلیلی نمی‌تواند بیاید حتا سیاسی هم که باشد برایم مهم نیست. با خودم فکر کردم اگر تراکت یادبود فوت خواهرش را بچسبانیم به دیوار، مگر چه اشکالی دارد.
راستش پای اینترنت که داشتم چت می‌کردم، یک لحظه بغض گلویم را گرفت. دلم برایش سوخت که چرا آنقدر وضعیت ناجوری دارد که نمی‌تواند به ایران بیاید. می‌گفت:… وضع مالی‌ام خوب نیست، من اینجا دانشجو هستم. درآمدم هم خوب نیست. کل پس‌اندازی که کردم، حدود ۳۰۰-۴۰۰ دلاری است که می‌خواهم برای شما بفرستم تا این‌کار را بکنید
من هم به او گفتم که من برای خودم سود نمی‌خواهم ولی شرکت بازرگانی ما طوری است که نمی‌شود گفت مجانی کار کنند بنابراین حداقل را از شما می‌گیرم. شما ۲۰۰ دلار بدهید.
البته از او خواستم که عکس خواهرش محجبه باشد که وقتی فرستاد دیدیم با حجاب است. ما گفتیم که یک کار انسانی انجام می‌دهیم، تازه سنگ تمام هم گذاشتیم. رفتیم جعبه‌ی خرما گرفتیم، عکس او را گرفتیم و روی قاب و سینی گذاشتیم و دادیم دست یک نفر تا دور حرم توزیع کند و برای شادی مادرش هم، همانطور که گفته بود فیلم و عکس گرفتیم و برایش فرستادیم. او هم تشکر کرد.
چندی بعد گفت که یک کار دیگر هم می‌توانید برای من انجام دهید؟ گفتم چه کاری؟ گفت تولد یک عده را می‌خواهم برایم تبریک بگویید. برایم خیلی مفهوم نبود، اما چون چیز خاصی نبود باز هم پذیرفتم. مثلن چند تایی را برداشتیم بردیم کنار خانه‌ی رفیقمان چسباندیم. یکی دو تا عکس گرفتیم فرستادیم.
اما قضیه که ادامه داشت یک روز نیروی انتظامی یکی از پرسنل ما را که مشغول چسباندن عکس‌ها بود، دستگیر می‌کند. مرا هم احضار کردند به این نیرو. ماموری که با من صحبت می کرد گفت: آقا شما می‌دانید این چه کسی است؟ گفتم: نه. چه کسی بوده؟ گفت: این خواهر مسعود رجوی است، این یکی دیگر خود مسعود رجوی است و یا اینکه عکس سرش بالای این بدن مونتاژ شده، فلان آدم در سازمان مجاهدین است».


در یکی از تراکت‌های تبریک که به سفارش شرکت Orient advertising studio که توسط خانم مهناز و با آدرسی در سویس است و برای عید قربان تهیه شده، عکس مسعود رجوی با لباس احرام دیده می‌شود. علی‌اکبر می‌گوید: تاکنون عکسی از رهبر این سازمان ندیده و کسی را هم از آن‌ها نمی‌شناسد. او با تفهیم اتهام در دادگاه انقلاب به جرم تبلیغ علیه نظام، به سفارش دهنده برای این رفتارش اعتراض می‌کند که در پاسخ نامه‌ای را دریافت می‌کند که در بخشی از آن اشاره شده:
منظورتان چیست؟ شما بنا بوده از تراکت‌ها فيلمي كوتاه بفرستيد ولی ار فيلمي كه خودتان تهیه کردید هم دريغ كرديد. این کار اصلن سیاسی نبوده و هر کس گفته به شما دروغ گفته است. مگر چه كارخلافي كرده‌ايد؟ این تقریبن آخرین نامه‌ای است که بدست او از طریق خانم مهناز در سوییس می‌رسد. چرا که دیگر پاسخ نامه‌های او را نمی‌دهد.
علی اکبر ادامه می‌دهد: «از این‌که ما را دور زدند خیلی ناراحت شدم. روز اول می‌گفت، آقا، ما می‌خواهیم این عکس مسعود رجوی را ببریم بزنیم در خیابان، آیا می‌روید بزنید یا نه؟ یا من می‌گفتم می‌روم ولی ده میلیون بده یا این‌که می‌گفتم نمی‌روم. با عقل تصمیم می‌گرفتم که آیا این‌کار را بکنم یا نکنم. نه این که از سر دل‌سوزی بروم و انجام بدهم،‌بعد فردا نیروی انتظامی مرا بگیرد و پرونده تشکیل دهد؛ در ۳۲ سال عمری که از خدا گرفته‌ام، هنوز پایم به پاسگاه باز نشده. بعد به دروغ می‌گویید، مادرم در حال مرگ است. تو بیا، عکس تراکت تسلیت خواهر مرحومم را آماده کن و به من بده، تا آن را به مادرم نشان بدهم تا یاد ایران بیفتد.

به هر صورت سازمان مجاهدین خلق در سایت خود در بخش‌هایی اشاره به عکس‌ها، تصاویر و فیلم‌هایی می‌کند که در آن هواداران داخل ایران با نصب پوستر و تراکت و پوشیدن لباس با آرم سازمان از آنها حمایت کرده‌اند.
از سویی دیگر سایتی موسم به ایران دیده‌بان با استناد به اظهارات برخی از اعضای این سازمان که بریده اند به روش‌های تبلیغاتی این سازمان در داخل کشور اشاره می‌کند.
اما این تنها مورد نیست. در طول ماههای گذشته چندین نفر از سوی عوامل انتظامی و امنیتی در ایران به دلیل این کار دستگیر شده‌اند. اگرچه که این دستگیری‌ها نشان از این دارد که روش سازمان برای آنها لو رفته است اما سازمان و یا طرفدارانش حاضر به تغییر استراتژی تبلیغات خود نیستند.
اکثر دستگیر شده‌گان کسانی‌اند که عکس‌های مجالس ترحیم، تبلیغ شامپو، تراکت بازگشت از حج و مواردی از این دست را نصب می‌کرده‌اند و اساسن نمی‌دانستند کارشان بخشی از پروسه تبلیغاتی سازمان در داخل ایران است. به هر صورت عکس‌های جوانی مسعود رجوی یا مریم یا موسی خیابانی که برای بسیاری از نسل جوان‌ها، تقریبن ناآشنا است، بخش لاینفکی از این تصویرها، پوسترها و عکس‌های روی شامپوها بوده است.
در جایی نقل می‌شد که در یکی از تظاهرات‌های دانشجویی، خانمی از یکی از سی‌دی فروش‌های میدان انقلاب تهران می‌خواهد با گرفتن چهل هزار تومان عکس خواهر دانشجوی مرحومش را در این تظاهرات بالا ببرد. او نیز با گرفتن این عکس در میان دانشجویان اقدام به بالا بردن عکس می‌کند که با حمله دانشجویان مواجه می‌شود و در نهایت حین تحویل به ماموران نیرو انتظامی اظهار می‌کند که نمی‌داند این عکس کیست. او تاکنون نام مریم رجوی را هم نشنیده است.

کاظم «ک» یکی دیگر از کسانی است که با این موضوع دست به گریبان شده، او مدیر بازرگانی یک شرکت تبلیغاتی است: «… حدود یک ماه و نیم یا دو ماه پیش، یک تماس تلفنی داشتیم که از ما خواستند اطلاعات ریز را راجع‌ به برپا کردن یک بالن بادی تبلیغاتی در یک نقطه‌ی سطح شهر، در حد یک تا سه روز را قیمت‌دهی کنیم.
این تلفن از سوئد با نام سرکار خانم آلاله اشرفیان زده شد. کمی جدی‌تر که شد ایشان به این‌ صورت که یک خانواده‌ای ایرانی، مقیم سوئد هستند و در ایران کسی را ندارند، یک فرزند خردسالی دارند که حدود دی ماه به دنیا آمده و بعد از مثلن پنج – شش سال زندگی، دچار سرطان شده، که باز در سی‌ام دی ماه، شفا پیدا کرده و حالا می‌خواهند به همین مناسبت برای شادی‌اش بالنی را در ایران هوا کنند. البته تناقض‌هایی هم داشت. یک بار این خانم می‌گفتند شوهر من مرده. یک بار دیگر می‌گفتند من از شوهرم جدا شده‌ام و دوست دارم که پسرم فکر کند، خانواده‌ی شوهر من در ایران به فکر او هستند، می‌خواهم یک بالن با متن تبریک برای او آماده کنم، هزینه‌اش را می‌دهم تا شما در ایران آنرا بالا بفرستید و فیلمبرداری بکنید. من می‌خواهم به عنوان کادوی تولدش، این فیلم را به او بدهم.
«سی‌ام دی‌ماه، بازگشت مسعود عزیزمان، مبارک باد». این جمله‌ای بود که خانم اشرفیان از ما می‌خواست تا بر روی بالن بزنیم. ما هم با توجه به برآورد، حدود ۳۵۰۰ دلار قیمت دادیم. طبق قرار، مرحله‌ی اول ۵۰ درصد هم واریز شد. در این مرحله ایشان علاوه بر آن که آن متن را دادند، زیر آن اضافه کردند، تقدیم به اشرفیان عزیز، دی ماه ۸۶. دو تا عکس هم برای ما فرستادند، عکس یک پرنده‌ی آبی رنگ و یک شیر. توجیه او نیز این بود که؛ پرنده‌ی آبی رنگ اولین طرحی است که بچه‌ی من زده و دوست دارم روی آن باشد و شیر نماد مردانگی پدرش است.

پس از تایید و آماده سازی روز ۲۷ یا ۲۸ دیماه بود که همکاران ما به پارک کوه سنگی مشهد مراجعه کردند و قصد اجرای کار را داشتند. همان روز صبح ایشان به من زنگ زدند و خواستند سریع‌تر فیلم‌ها را بگیرم و برایشان بفرستم. آمدم شرکت، دیدم که شرکت حالت درستی ندارد، مدیر عامل ما هم نیست. همکاران نمی‌دانستند چه اتفاقی افتاده. نیروهایی که رفته بودند پارک کوه سنگی دستگیر شده بودند و از نیروی انتظامی زنگ زده بودند که مدیر‌عامل ما هم برود.
من را هم خواستند. رفتم و به من هم تفهیم اتهام شد. جرممان این بود که به عنوان هوادار سازمان، فعالیت سیاسی انجام می‌دهیم. انکار کردیم اما به ما یکسری اسناد نشان دادند که نتوانستیم خودمان را تبرئه کنیم.
ما بی‌خبر بودیم. به ما پرده‌هایی را که در سطح شهر زده شده بود نشان دادند، نمی‌دانم مشهد بود یا تهران، ولی همین بازگشت را تبریک گفته بود. شاید از سال‌های پیش بود یا مال همین امسال بود و البته به نام همان اشرفیان. بعد عکس مسجدی را به ما نشان دادند و گفتند این خارج از کشور است، یک مسجد سبز رنگ بود که جلوی آن حوضی بود و سردرش نوشته شده بود اشرفی‌ها.
بعد یک‌سری عکس‌هایی به ما نشان دادند از آقای مسعود رجوی و خواهرشان که مانند همین را هم از من خواسته بودند تا در مجلات من چاپ کنم. ما خودمان آنجا قانع شدیم که داشتیم برای این‌ها، کار می‌کردیم.
به هر حال بعد در دادگاه انقلاب طی حکمی، هشت میلیون تومان جریمه شدیم. خب دیگر حالا شما قضیه‌ای سوء‌پیشینه را ببینید، من هم موقعیت خودم در شرکت را از دست دادم، یک مدتی معلق بودم؛ حالا که تازه برگشتم سر کار، سمت قبلی‌ام را ندارم، اعتماد قبل را نسبت به من ندارند. سه چهار نفری هم که بندگان خدا، آنجا گرفتار شده بودند، هنوز در شوک هستند، سه تا کارگر معمولی که در جریان نیستند اصلن چه کرده‌اند».
یک کارشناس انتظامی که مایل نبود نامش آورده شود اشاره می‌کرد: «جمهوری اسلامی چندی است که از این روشسازمان مطلع شده. به همین دلیل به تمامی عوامل در این خصوص آموزش‌های لازم نیز داده است. اکثر دست‌گیر شده‌گان کاملن از موضوع بی اطلاع هستند و بخشی نیز از طریق سر‌پل‌های سازمان بنابر نیاز و اضطرار مالی روی به این کار می‌آورند. بی‌شک جمهوری اسلامی هم بنابر لزوم با این افراد برخورد می‌کند و این قاعدتن بیش از آن که به ضرر ما باشد به ضرر آبروی سازمان است. چون سازمان افرادی را به کار گرفته که هیچ گونه انگیزه مبارزاتی ندارند».
در این برنامه‌ها عمده مانور‌های این سازمان پیرامون قرارگاه اشرف، آزادی مسعود رجوی در سی‌ام دی از زندان شاه و معرفی مریم رجوی است.
در ماه دسامبر به نقل از سایت بی‌بی‌سی فارسی در مورد آخرین وضعیت نیرو‌های این سازمان آورده شده: «طی چهار سال گذشته شماری از جداشدگان از مجاهدین خلق به ایران بازگشته‌اند که دفتر مطبوعاتی نیروهای تحت فرماندهی آمریکا در عراق، تعداد آنان را ۳۸۰ نفر اعلام کرده است.
جواد فیروزمند، سخنگوی انجمن آریا می‌گوید که این افراد در شهرهای مختلف ایران به کار و زندگی آزاد اجتماعی مشغولند و خود او با تعدادی از آنان در تماس است.
به گفته وی، در داخل قرارگاه اشرف نیز که سازمان مجاهدین خلق اداره آن را همچنان در دست دارد، عده ای حدود دویست نفر از جداشدگان از مجاهدین هستند که حاضر نشده‌اند به اردوگاهی که نیروهای آمریکایی برای جداشدگان احداث کرده‌اند منتقل شوند و در مکانی جداگانه در داخل قرارگاه از آنها نگهداری می‌شود».
فیروزمند می‌گوید این افراد نیز خواهان پناهندگی به کشورهای غربی هستند.
قرارگاه اشرف در سال ۱۹۸۶ و با انتقال رهبری مجاهدین خلق از فرانسه به عراق تأسیس شد و اعضای این سازمان با امکانات نظامی که حکومت صدام حسین در اختیار آنها قرار داد به مبارزه مسلحانه با ایران می‌پرداختند و در عملیات نظامی علیه ایران که در آن زمان با عراق در حال جنگ بود شرکت می‌جستند.
به نقل از این سایت، این قرارگاه در شهرستان خالص واقع در استان دیاله در شرق عراق قرار دارد و ائتلاف تحت فرماندهی آمریکا، تازه ترین آمار افرادی را که همچنان در آن به سر می‌برند حدود ۳۳۶۰ نفر اعلام کرده است».


لینک این مطلب  در بالاترین
منبع: http://7tir.com/news/index.php/567